نقد سینمای هالیوود | ||
- به نظر شما رویکرد رسانههای ما در مواجهه با این جشنوارهها چگونه باید باشد؟ به نظر میرسد نوعی شیفتگی و از سوی دیگر عدم شناخت ماهیت و پشت پرده این جشنوارهها در رسانههای ما بخصوص صدا وسیما و مطبوعات ما وجود دارد و این باعث میشود باب گفتگو در این باره گشوده شود! طبیعی است که رسانه های ما حداقل در سطح رسانه های رقیب بایستی بتوانند در جهت ارائه واقعیت، افشاگری و روشنگری لازم را در این جهت برای مخاطبشان انجام داده و میدان رسانه را به رقیبشان واگذار ننمایند. اما به دلیل اینکه اصلا ظرف رسانه(از جمله سینما)، با همان طرح و برنامه ای که ذکرش رفت، در ایران وارد شد و متاسفانه در سالهای پس از انقلاب، همانطورکه علوم انسانی (به عنوان اساس اندیشه و تفکر رسانه) در دانشگاهها و مراکز علمی و آکادمیک علیرغم همه جد و جهد علماء و اندیشمندان اسلامی، از شکل و محتوای غربی و رنسانسی اش رهایی پیدا نکرد و در خدمت تفکر و اندیشه اسلامی و بومی درنیامد، بالتبع رسانه از جمله سینما و تلویزیون نیز به طور ماهوی و ریشه ای تغییر و تحول پیدا نکرد و به جز جرقه ها و تلاش های منفرد و مجزا، هیچ سمت و سوی سیستماتیک برای بسط و نشر آرمان های اسلام و انقلاب اسلامی نیافت. پر واضح است که برای ایجاد یک تغییر بنیادین به فرمایش مقام معظم رهبری، بایستی از همان علوم انسانی و دانشگاهها آغاز کرد و به دنبال آن در رسانه ها اعم از سینما و تلویزیون و مطبوعات و کتاب نیز، آن تحول را بوجود آورد. در این صورت است که دیگر شاهد آن شیفتگی و عدم شناخت نسبت به پدیده های فرهنگی غرب نخواهیم بود. - آیا ارتباطی بین فیلمهایی که از این جشنوارهها انتخاب میشوند و سیاستهای سالهای آینده که قرار است اجرا شود وجود دارد (مثلاً برنده سال گذشته اسکار، قفسه رنج و امسال نطق پادشاه و...) وجود دارد یا اگر مثالهای بیشتری سراغ دارید، مطرح و تحلیل بفرمایید. نه تنها در مراسم اسکار و نحوه انتخاب و اهدای جوایزش، بلکه در کلیت سینمای آمریکا و به خصوص هالیوود، از آنجا که سیاست ها و روش ها از همان مراکز استراتژیکی می آید که برای مراکز سیاسی و نظامی هم تعیین استراتژی می کنند، بنابراین شاهد سیاست های یکسان و مشابهی در همه جبهه های سیاسی و فرهنگی و نظامی هستیم. اگرچه این سیاست ها در موارد مختلف و در جبهه های یاد شده با تقدم و تاخر به اجرا درمی آیند ولی اغلب آن جبهه ای که پیشاپیش شاهد اجرای استراتژی های تدوین شده مراکزی همچون بروکینگز یا آمریکن اینترپرایز و یا جامعه باز هست، همانا جبهه رسانه ای است که همواره به عنوان پیش قراولان جبهه سیاسی و نظامی عمل می نمایند. فی المثل یکی دوسال پیش از ماجرای 11 سپتامبر، چندین فیلم در کمپانی های هالیوود تولید و در سطح وسیعی به اکران درآمدند که از یک تروریسم افسارگسیخته برای تهدید مراکز سیاسی و اقتصادی در قلب آمریکا حکایت می کردند! فیلم هایی مانند "جاده آرلینگتن" و بیش از 10 فیلم ساخته شدند که مشخصا برنابودی برج های دوقلوی نیویورکی تاکید داشتند! یا هر چقدر که به پایان هزاره دوم نزدیکتر شدیم و بعد از آن از آغاز هزاره سوم فاصله گرفتیم، سیر ساخت فیلم های آخرالزمانی با رویکرد آرماگدون بیشتر و بیشتر شد تا جایی که در اواسط دهه نخست از هزاره سوم، یک منتقد اروپایی نوشت که "سینمای غرب آرایش آخرالزمانی گرفته است."
- صدا و سیمای ما قرار است سه فیلم از ده فیلم برندگان اسکار امسال را در نوروز به نمایش بگذارد (فیلمهای نطق پادشاه، 127، سرآغاز و شبکه اجتماعی) خوب است این سه فیلم هم در همین مصاحبه نقد شوند تا هم فضای نامزدهای اسکار مشخص شود که چه سمت و سویی دارد وهم مخاطبین از نقدهای موشکافانه شما استفاده کنند؟ نمایش فیلم های یاد شده در صورتی که همراه نقد و تحلیل آگاهی دهنده و بصیرت بخش برای تماشاگر تلویزیونی باشد، در واقع می تواند فرصتی ایجاد نماید تا بسیاری از حقایق اجتماعی و تاریخی و حتی سیاسی برای مخاطبین عادی مطرح شده و آنها را از مقاصد و اهداف پنهان و پشت پرده کانون های تولید کننده این گونه آثار، مطلع سازد. اما چنانچه فیلم های نامبرده مثل بسیاری از اوقات گذشته به شکل آثار سرگرم کننده و صرفا برای پرکردن به اصطلاح اوقات فراغت به نمایش درآمده و روی آنتن تلویزیون برود، همان اثر مورد نظر کانون های پنهان تولید کنندشان را در ذهن مخاطب ایرانی برجای خواهند گذارد و تلویزیون ما را به مثابه اسلحه جنگ نرم دشمن درخواهد آورد. به هر حال پوشیده نیست که در میان فیلم های ذکر شده، فیلم "سخنرانی پادشاه" به لحاظ القای نوعی تفکر اشرافی انگلیسی و همچنین نگرشی نژادپرستانه و جنگ طلبانه از هوشمندی خاصی برخوردار است که به هیچ وجه آن را در ردیف یک فیلم سرگرم کننده قرار نمی دهد. در فیلم مذکور پس از سالها، هالیوود به تقدیس سیستم سلطنتی و پادشاهی نژادپرستانه انگلیسی پرداخته و این سیستم را بری از هر گونه فساد، سستی و کاهلی نشان داده است به طوری که شخصی همانند دیوید (پسر بزرگ جرج پنجم) نمی تواند برمسند پادشاهی بریتانیا تکیه بزند. سیستمی که در آن برخلاف همه تبلیغاتی که تا امروز رواج داشته و البته براساس واقعیات موجود، نقش اصلی را در تعیین سیاست های امپراتوری، پادشاه یا ملکه دارا هستند و نه نخست وزیر. این حتی در قانون اساسی بریتانیا نیز به صراحت درج شده که آن به اصطلاح دموکراسی جزیره نشینان در واقع به جز اجرای نیات و مقاصد پادشاه یا ملکه نبوده و نیست. (منظور نیات و اهداف کانون هایی است که اساسا به آنها مشاورت داده و بقای حکومت و سلطنت شان را تضمین کرده اند) واقعیت این است که در سیستم پارلمانی بریتانیا شامل دو مجلس عوام و اعیان (لردها) اگرچه نمایندگان مجلس عوام توسط مردم انتخاب میشوند ولی اعضای مجلس اعیان یا لردها که حدود 100 نفر بیش از تعداد اعضای مجلس عوام هستند مستقیما از سوی پادشاه یا ملکه و آن هم از میان اشراف انگلیسی (کسانی که از سوی پادشاه یا ملکه مفتخر به دریافت نشان شوالیه گری و لقب "سر" شده و از خانواده های اشرافی هستند) منصوب میشوند که تعداد ثابتی از آنها از اعضای کلیسای کانتربری و دیگر مراکز شبه مذهبی هستند. به این ترتیب هر قانون یا مصوبه ای در مجلس عوام باید در این مجلس منتخب پادشاه یا ملکه تصویب نهایی دریافت شود! و حتی نخست وزیر نیز در نهایت باید از همین مجلس انتصابی، حکم خود را دریافت کند. این درحالی است که پادشاه یا ملکه علاوه بر ریاست کلیسای انگلیکن، ریاست هر دو مجلس عوام و اعیان را نیز برعهده دارد. ضمن اینکه سرویس های امنیتی و اطلاعاتی و جاسوسی بریتانیا اعم از اسکاتلندیارد یا MI5 و MI6 مستقیما زیر نظر پادشاه یا ملکه قرار دارند و رئیسان آنها از سوی شخص اول مملکت برگزیده می شوند. و البته خود شخص اول دارای مشاوران و معاونانی است که اغلب از اعضای کانون های پنهان صهیونی و ماسونی هستند. به هرحال فیلم "سخنرانی پادشاه" با تجلیل از چنین سیستم امپراتوری (که در فیلم 58 کشور را زیر سلطه خود دارد و پادشاه، سخنرانی اش را خطاب به هموطنانش در داخل و خارج انگلستان ایراد می نماید) به عنوان اسلاف نظام سلطه امروز جهانی، در واقع به نوعی امپریالیسم حاکم امروز برجهان غرب به سرکردگی ایالات متحده آمریکا را به اذهان متبادر می سازد و آن را در مقابل دشمنانی، تصویر می کند که دیگر راهی جز جنگ با آنها باقی نمانده است. (همچنانکه امروز نیز نظام سلطه جهانی تحت لوای جامعه جهانی همین ادعا را درباره کشورهایی که به اشغال درآورده و یا درمورد لشکرکشی هایش دارد). این رویه جنگ طلبانه، آنگاه بارز می شود که رفع لکنت پادشاه (به عنوان چالش اصلی داستان) با آغاز جنگ جهانی دوم و ورود بریتانیا به جنگ همزمان شده و گویی شادمانی و گره گشایی قصه در فراز ذکر شده به نوعی آغاز جنگ علیه دشمنان امپراتوری را دربرمی گیرد. متن سخنرانی پادشاه برای ورود بریتانیا به جنگ در بخش هایی، به شدت اظهارات سردمداران آمریکا (از جمله جرج بوش) برای ورود به جنگ علیه عراق و یا تهدیدات آنها علیه ایران را تداعی می کند، مثلا اینکه "ما همه راههای صلح آمیز جلوگیری از جنگ را رفتیم " و یا " ما برای دفاع از عزیزانمان وارد جنگ شدیم" و یا... در فیلم "سخنرانی پادشاه" زوم کردن فیلمساز برروی موضوع لکنت زبان و سخنرانی به عنوان یک موضوع اصلی و تعیین کننده در اثر (که به آغاز جنگ و ورود ارتش بریتانیا در آن جنگ می انجامد) در واقع به مثابه یک عامل اساسی در ابراز لیاقت برای سلطنت و ایجاد وحدت در میان اقشار ملت با دیگر ملل تحت سلطه و استعمار و همچنین حضور قدرتمندانه در جنگ نمایش داده می شود. آنچه که در یکی از صحنه های ابتدایی فیلم، جرج پنجم به پسرش برتی می گوید: "...در گذشته تمام کاری که یک پادشاه انجام می داد، این بود که محکم پشت اسب بنشیند و مواظب باشد که نیفتد اما امروز ما باید به خانه های مردم نفوذ کنیم و خودمان را برایشان لوس کنیم..."! یعنی به زبان ساده دیگر حکومت با صرف تکیه زدن برتخت (یعنی نمایش سیاسی) برمردم میسر نیست بلکه بایستی با گفتار و سخنرانی درون خانه های مردم نفوذ کرد! به نظر می آید این ساده ترین مصداق برای پدیده ای باشد که در فرهنگ سیاسی امروز دنیا، جنگ نرم یا Soft War نام دارد. همان پدیده ای که ژنرال دوایت آیزنهاور رییس جمهوری ایالات متحده آمریکا در سالهای اولیه جنگ سرد در توضیحش گفت: "ما به هیچ وجه قصد نداریم که در جنگ نرم، از طریق فشار و اعمال زور بر قلمرو یا ناحیه ای مسلط گردیم. هدف ما به مراتب عمیق تر، فراگیرتر و کامل تر است. ما در تلاشیم تا جهان را از راه های مسالمت آمیز،از آن خود گردانیم...ابزارهایی که برای گسترش این واقعیت استفاده می کنیم، به ابزارهای روانی مشهورند. اما از لحاظ این که این کلمه چه کاری قادر است انجام دهد، هیچ نگرانی به خود راه ندهید. جنگ نرم در واقع اذهان و اراده های افراد را مورد هدف قرار می دهد..." جوزف نای (تئوریسین معروف آمریکایی) در کتابی با نام "قدرت نرم" یا "Soft Power "در تشریح جنگ نرم می نویسد: "... وقتی بتوانی دیگران را وادار کنی ایده هایت را بپذیرند و آنچه را بخواهند که تو می خواهی، در این صورت مجبور نخواهی بود برای هم جهت کردن آنها با خود، هزینه زیادی صرف سیاست هویج و چماق کنید. اغوا همیشه موثرتر از اکراه است و ارزش های زیادی مانند دمکراسی، حقوق بشر و فرصت های فردی وجود دارند که به شدت اغوا کننده اند..." یعنی در حقیقت فیلم "سخنرانی پادشاه" به نوعی برجنگ نرم به عنوان اصلی ترین ابزار نظام سلطه جهانی در حاکمیت بر دیگر سرزمین ها و ملل و همچنین پیش زمینه لشکرکشی نظامی تاکید دارد. این همان تئوری است که در فیلم Inception یا "سرآغاز " به عنوان مانیفست عمل، در دستور کار فردی به نام "دام کاب" قرار می گیرد. اساسا در صحنه ای از این فیلم، کلمه Inception به معنی "کاشتن ایده ای در ذهن ناخودآگاه فرد هدف از طریق خواب" تعریف می شود. تازه ترین فیلم کریستوفر نولان (که وی را با اثر غیرمتعارفی به اسم "یادگاری" شناختیم ولی بعدا با آثاری همچون "بی خوابی و دو فیلم آخر "بت من" به جرگه سینماگران تبلیغاتی و ایدئولوژیک هالیوود درآمد) فیلمی در ظاهر پیچیده به نظر می آید که تماشاگرش را از لابیرنت ها و هزارتوی اذهان ناخودآگاه و رویاهای تو درتو می گذراند تا در تسخیر آنها، شریکشان سازد. در این فیلم، دام کاب (با بازی لئوناردو دی کاپریو) یک سارق رویا به شمار می آید که زمانی توسط برخی مقامات سیاسی، امنیتی و اطلاعاتی آمریکا استخدام شد تا اطلاعات اشخاص مهم را در هنگام خواب از ذهن آنها دزدیده و در اختیار آن مقامات قرار دهد. او برای این دزدی، وارد لایه های دوم و سوم رویاهای افراد گردیده و پنهان ترین اطلاعات آنان را شکار می کند. اما سیر و سیاحت دام کاب در خواب و رویاهای دیگران با نیت دزدی اطلاعات، موجب رسوایی وی می شود. بنابراین مقامات فوق الذکر به کناره گیری از کاب ناچار شده و او به خاطر گریز از بازداشت و محاکمه در آمریکا، درگیر یک خود تبعیدی در خارج از این کشور می گردد، در حالی که همچنان در آرزوی بازگشت به این کشور و دیدن دو فرزند کوچکش به سر می برد. دام کاب در این مسیر در معرض پیشنهاد قابل توجه یک سرمایه دار ژاپنی به نام "سایتو"(بابازی کن واتانابه)قرار می گیرد که می تواند ترتیب منع تعقیب او در آمریکا و دیدار فرزندانش را بدهد به شرطی که از پدیده Inception استفاده کرده و ایده مورد نظر سایتو را در ذهن شخصی به نام رابرت فیشر (وارث یک امپراتوری عظیم انرژی) در عالم رویا بکارد تا سایتو بتواند آن امپراتوری را از چنگ وی درآورده و کلیت منابع انرژی در جهان را در اختیار گرفته و به ابرقدرتی بی رقیب بدل گردد. دام کاب پیش از این یک بار از پدیده Inception استفاده کرده و دنیایی مجازی را برای همسر فقیدش "مل" بوجود آورده بود که سرانجام به خودکشی وی انجامید. برای انجام Inception نیاز است که نه تنها از لایه های دوم و سوم رویا گذشت بلکه به لایه چهارم ورود پیدا کرده و در آن لایه، دنیایی مجازی بنا نمود. دنیایی که دیگر چندان کنترلی برآن وجود نداشته و با کوچکترین اشتباهی، هر لحظه امکان سقوط و غرق شدن در لایه های آن وجود دارد. کریستوفر نولان با هر یک از این لایه ها، معنی و مفهوم خاصی را القاء می نماید. در لایه اول که از خواب درون هواپیما شروع می شود، دام کاب و گروهش به همراه رابرت فیشر به دنیای گنگستری پا می گذارند که قرار است با ربودن فیشر، او را برای بدست آوردن کد رمز و در اختیار گذاردن کمپانی تحت فشار قرار دهند اما مورد هجوم محافظان فیشر قرار گرفته و سایتو زخم مهلکی برمی دارد که اگر به مرگ وی بیانجامد آنها برای همیشه در رویای فیشر حبس شده و یا در لایه های دیگر رویای وی سرگردان می مانند. از همین رو مجبور می شوند لایه اول را در یک تعقیب و گریز طولانی با باند محافظ فیشر ترک گفته و به لایه دوم بروند که دنیای مافیا و شرکت های چندملیتی و جاسوسان آنها است و در یک هتل می گذرد. به عبارتی لایه دوم مانند فیلم "کاندیدای منچوری" در دنیای سیاست کمپانی های امپریالیستی و جاسوسان مغز شسته آنها می گذرد. پس از آن و در لایه سوم به دنیای میلیتاریستی وارد می شویم که مرکز امپراتوری فیشر در آن قرار دارد و بایستی رمز مورد نظر پس از درگیری طولانی مسلحانه و ورود به مرکز فوق که همانند قلعه ای نظامی به نظر می رسد،کشف شده و تصاحب آن عملی شود. تمهید کریس نولان برای صحنه پردازی این سکانس که در منطقه ای یخبندان و سردسیر انجام می شود، بدون درنگ، تصویر درگیری های نظامی و شبه نظامی پیرامون پایگاههای نظامی روسیه یا کره شمالی را در فیلم های جیمزباند و مانند آن را به خاطر می آورد. اما در حین این جنگ و جدال نظامی که برروی خودروهای سورتمه ای و با انوع و اقسام مسلسل و تفنگ های خودکار صورت می پذیرد، تیر خوردن فیشر، نقشه را به هم می زند و ظاهرا دیگر فرصتی برای کشف رمز یا بازگشت باقی نمی ماند. گروه از موفقیت کار ناامید شده و خود را برای غرق شدن در لایه های تو درتوی رویای رابرت فیشر آماده می سازند که آرشیتکت گروه پیشنهاد ورود به لایه چهارم را می دهد، لایه ای که در آن هنوز دنیای مجازی 50 ساله دام کاب و همسرش اگرچه در حال اضمحلال اما همچنان باقی است. در واقع لایه چهارم که موجب بقا و احیای سایر لایه ها می شود از یک درونمایه ملودرام و سانتی مانتال برخوردار است که به اصطلاح آخرین مرحله Inception و کاشتن ایده مورد نظر در ذهن هدف را تشکیل می دهد. یعنی پس از گذر از مراحل مختلف گنگستریسم و جاسوسی و میلیتاریسم، سرانجام برانگیختن و اغوای احساسات انسانی است که به کمک می آید و می تواند ایده مورد نظر را در عمق ذهن فیشر بکارد. همان تئوری که در ابتدای این بحث از قول ژنرال آیزنهاور نقل کردم و سپس از نوشته جوزف نای در کتاب "قدرت نرم" مثال برایش آوردم. همان نظریه ای که گفتم در فرهنگ سیاسی امروز به آن "جنگ نرم" گفته می شود. در واقع رویای چهارم و بقای عشق مجازی دام کاب و مل در آن دنیای غیر واقعی باعث می شود تا قفل بسته 3 رویای دیگر باز شود و رابرت فیشر تحت تاثیر خاطره ای از کودکی اش و ارتباط با پدر، ذهنش را در اختیار رابرت فیشر و خوابگزارانش قرار دهد. در اینجا هم گروه دام کاب برای اغوای رابرت فیشر از احساسات گمشده او نسبت به پدرش، سوء استفاده می کنند تا ذهنش را برای تسلیم در اختیار بگیرند. به این ترتیب رخنه در ذهن هدف که با زور آدم ربایی لایه اول رویا امکان پذیر نشد و در لایه دوم نیز از طریق انواع و اقسام فریب و نیرنگ ها به جایی نرسید و در لایه سوم هم با آن عملیات نظامی و درگیری و جنگ و جدال نتیجه ای عاید نکرد، سرانجام با فریب احساسات و استفاده از ابزارهای روحی و روانی یا در واقع از طریق نوعی جنگ نرم، عملی شده و موفقیت آمیز جلوه می نماید. فیلم "شبکه اجتماعی" ساخته دیوید فینچر نیز اثری دیگر درباب همین جنگ نرم است و این بار افسانه سرایی درباره یک شبکه اینترنتی است که مستقیما توسط کانون های صهیونی بوجود آمده و به عنوان بازوی محوری رسانه ای غرب صلیبی/صهیونی به خصوص در جریان فتنه سال 88، نقش عمده ای را برای این کانون ها در اغتشاشات برخی مناطق شمالی تهران داشت. این بار هم یکی از تهیه کنندگان صهیونیست و شناخته شده هالیوود به نام اسکات رودین(که در ساخت آثار ایدئولوژیک سینمای غرب همچون "جایی برای پیرمردها نیست"، " خون به پا خواهد شد"، "ملکه"، "شک" و پروپاگانداهای سیاسی مانند "قوانین تعهد" و "کاندیدای منچوری" و...ید طولانی دارد) به میدان آمد تا با کمک یک فیلمساز معروف ایدئولوژیک یعنی دیوید فینچر (که از همان نخستین اثر سینمایی اش یعنی قسمت سوم بیگانه ها به خدمت سینمای آخرالزمانی هالیوود درآمد که افسارش دست امثال جیمز کامرون و ریدلی اسکات بود تا آثار مستقل بعدی اش مانند "هفت" که ترجمه سینمایی دوزخ دانته به شمار آمد و تا فیلم سال گذشته اش که برای اولین بار او را تا آستانه کسب جایزه اسکار هم کشانید یعنی "مورد عجیب بنجامین باتن" که علاوه بر مایه های اوانجلیستی، به نوعی رگه های تفکرات فرقه صهیونی کابالا را هم بروز می داد) و با فیلمنامه آرون سارکین (که او هم فیلم های تبلیغی سیاسی مثل "جنگ چارلی ویلسن" و "رییس جمهور آمریکایی" را در کارنامه خود دارد)، براساس کتاب "میلیاردرهای تصادفی" نوشته بن مزریچ،ساخت یک فیلم کاملا تبلیغاتی را برعهده بگیرد! گویی از همان زمان که شبکه فیس بوک، کارآیی خود را در جریان اغتشاشات بعد از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ایران نشان داد، در کنار سایر پروژه هایی که کانون های صهیونی جهت هجمه به انقلاب و نظام ایران طراحی نموده بودند (مانند پروژه ندا آقا سلطان یا ترانه موسوی و یا تجمعات غیرقانونی و شعارهای ساختار شکنانه)، تبلیغ برای این شبکه به اصطلاح اجتماعی نیز در دستور کار هالیوود قرار گرفت و لانسه کردنش در مجامع مختلف سینمایی اعم از انجمن های فیلم و جشنواره ها و مراسم اهدای جوائز، برنامه ریزی شد. از همین رو فیلم "شبکه اجتماعی" تقریبا در میان انتخاب اکثر مجامع منتقدان آمریکا و مراسم اهدای جوایز همچون گلدن گلوب و بافتا و سزار و اسکار جایگاه خوبی بهدست آورد. شبکه ای که توسط یک صهیونیست به نام "مارک زوکر برگ" مدیریت شده یعنی همان شخصیت اصلی فیلم "شبکه اجتماعی" دیوید فینچر. نکته جالب در معرفی کاراکتر اصلی مارک زوکر برگ که در زیر سایه تبلیغات سرسام آور رسانه های صهیونیستی درباره نبوغ و هوش و استعداد وی پنهان شده (از جمله در همین فیلم "شبکه اجتماعی" به عنوان یک نابغه مستقل و پرجرات کامپیوتری نمایانده می شود)، در یکی از اقدامات به اصطلاح حقوق بشری اش به منصه ظهور رسید. شواهد مستند نشان می دهد، زوکر برگ همان فردی است که در سال 2009 و در جریان محاصره نوار غزه و جنگ نابرابر صهیونیست ها علیه فلسطینی ها در این منطقه، برای کشتن هر فلسطینی توسط اسراییلی ها، جایزه تعیین کرد. میکاییل ران، از اعضای کنست (پارلمان اسراییل) به همین مناسبت در یکی از سخنرانی های خود در پارلمان از این اقدام مارک زوکر برگ حمایت کرده و گفت: "...باید از مارک زوکر برگ تقدیر کرد که با افتخار اعلام می کند در مقابل کشتن هر فلسطینی در غزه، صد سکه طلا به سربازان اسراییل هدیه می دهد..."(فیلم مستند این سخنرانی در قسمت سیزدهم مجموعه "راز ارماگدون 4: پروژه اشباح" از شبکه خبر سیما پخش گردید). در اکتبر 2009 یک روزنامه فرانسوی واقعیات های جدیدی از پشت پرده سایت فیس بوک را افشا کردکه ثابت می کند این سایت توسط دستگاه جاسوسی موساد و CIA با هدف جاسوسی در کشورهای هدف راه اندازی شده است. روزنامه یهودی "لومگازین دی یسرائیل" با انتشار اسنادی فاش کرد که فیس بوک یک سایت استخباراتی اسراییلی است که برای جذب مزدور و جاسوس به نفع اسراییل ماموریت دارد. در یکی از فیلم های مستند، یکی از کاربران فیس بوک چنین اعتراف می کند: "...من مدت یکسال و نیم است که برای فیس بوک کار می کنم و برای آژانس های جاسوسی، اطلاعاتی را که از من می خواهند دریافت کرده و به آنها می فروشم..." (این فیلم نیز در قسمت سیزدهم مجموعه مستند "راز آرماگدون 4: پروژه اشباح" به نمایش درآمد). پرونده ای که "لومگازین دی یسراییل" برای فیس بوک منتشر کرد شامل اطلاعاتی در خصوص راههای جاسوسی براساس متدهای مخابرات اسراییل و آمریکا از طریق افرادی عادی بود که خطرات این ماموریت را نمی دانستند. این روزنامه نوشت: "این گونه افراد فکر می کنند فقط وقت خود را در برابر صفحات چت تلف می کنند و چیز مهمی نیست بلکه حتی این موضوع را به فکاهی نیز می گیرند." گزارش مزبور، میزان دست داشتن حکومت اسراییل در اداره فیس بوک را فاش کرد تا جایی که سفیر اسراییل در پاریس این مجله یهودی فرانسوی را متهم به " افشای اسراری کرد که نباید آنها را برای دشمن فاش می کرد". "لومگازین دی یسراییل" این اقدام حکومت اسراییل را " جاسوسی اینترنتی" توصیف کرد. برپایه این گزارش، حکومت اسراییل از طریق فیس بوک به میزان زیادی از اطلاعات درباره استفاده کنندگان این سایت در جهان عرب و اسلام دسترسی پیدا می کند، آنگاه برای تخمین و ارزیابی وضعیت جوانان کشورهای عربی و اسلامی، آن را در اختیار اساتید روانشناسی وابسته به دستگاههای استخباراتی قرار می دهد. جرالد نیرو استاد علم روانشناسی در دانشگاه پرووانس فرانسه و صاحب کتاب " خطرات اینترنت" در باره این شبکه می نویسد:"... این شبکه هایی که افشا شده اند عبارتند از مجموعه ای از شبکه هایی که توسط روانشناسان اسراییلی مدیریت می شوند و هدف آنان نیز درجه بندی و بکارگیری جوانان مقیم کشورهای جهان سوم خصوصا آنهایی است که در محدوده نزاع عربی- اسراییلی حضور دارند و یا مقیم کشورهای آمریکای جنوبی هستند..." اطلاعاتی را که نشریه فرانسویه "لومگازین دی یسراییل" انتشار داد، تماما با اطلاعاتی که نشریه اردنی" الحقیقه الدولیه" در 9 آوریل سال 2008 منتشر کرد همخوانی دارد. این نشریه در گزارشی مبسوط تحت عنوان " دشمن پنهان" نوشت: "...مدیران سایت های شبکه ای کاملا می دانند کاربرانشان از چه نقاط ضعفی برخوردارند و براساس آن برنامه ریزی می کنند. به عنوان مثال با طرح مسایلی چون آزادیهای اجتماعی، مشکلات جوانان و... افقی روشن و در دسترس برای او ساخته و آنگاه در فرصتی مناسب از آن بهره می گیرند..." "رابرت گیتس" وزیر دفاع آمریکا نیز در ژوئن 2009 اعلام کرد، تکنولوژیهای رسانههای اجتماعی همچون فیس بوک یا توییتر که نقشی حیاتی در مستندسازی و هماهنگی اعتراضات در ایران به ویژه تهران داشتند، یک دارایی استراتژیک عظیم برای آمریکا محسوب میشوند! - فیلم پرفروش آواتار هم بسیار بحث برانگیز شد بد نیست نقدی هم هرچند مختصر به این فیلم داشته باشیم، چرا که بازهم متأسفانه برخی، متوجه نشدهاند، این فیلم چه میگوید و ارتباط آن با پروژه 2012 چیست. "آواتار" از جلوه های ویژه خیره کننده ای برخوردار است که می تواند بر جذابیت و طبعا فروش آن بیفزاید اما همه این جلوه های تصویری بعضا افراطی و پرزرق و برق در خدمت بیان قصه و ماجراهای فیلم که براساس تفکر فلسفی و ایدئولوژیک جیمز کامرون(سازنده اثر) قرارگرفته، در می آید تا حداقل تماشاگر را در طول 160 دقیقه زمان فیلم، برای تماشای ادامه اثر و دیدن و شنیدن حرف های اساسی فیلمساز، برروی صندلی نگاه دارد. اما این ایدئولوژی آنچنان که در وهله اول در نگاه مخاطب می نشیند، نوعی طبیعت پرستی مادی گرایانه افراطی است که در برخی مکاتب جعلی و انحرافی همچون "کابالا" می توان سراغ گرفت. آواتارها نوعی انسان/حیوان هستند که به اجداد باستانی آدم ها شبیه اند.(شاید همان حلقه مفقوده داروین؟!) از مهمترین خصوصیاتشان، وابستگی شدید آنها به طبیعت و نیرو و الهام گرفتن از آن است. براساس مکتوبات کابالیست ها،"آواتار" صورت یونانی "آگادا" از اسطوره های فرقه صهیونی "کابالا" است که در کنار عنصر دیگری به نام "هلاخا" از جلوه های روحانیون یهود یا همان "ربی" و یا "ربای" به شمار می آید. لازم به یادآوری است "کابالا" فرقه ای صهیونی به شمار می آید که در پایان نخستین جنگ صلیبی و فتح اورشلیم در سده اول هزاره دوم توسط صلیبیون و با متشکل شدن گروهی از شوالیه های صلیبی تحت عنوان شوالیه های معبد سلیمان (که به اختصار شوالیه های معبد نیز خوانده شده و می شوند) پس از تعلیم آموزه های شرک آمیز ساحران مصر باستان توسط برخی خاخام های مصری، شکل گرفت و در قالب سازمان های مخوفی همچون فراماسونری و ایلومیناتی به تمام جهان و دربارها و مراکز حکومتی بسط داده شد. از همین روست که ملاحظه می شود 4 عنصر (یعنی هوا یا باد، آب و زمین یا خاک و آتش) که در آموزه های فرقه کابالا اصل مراتب عرفانی به شمار آمده، در مراحل بالاتر بایستی به تسخیر فرد برگزیده درآید (همان گونه که در کارتون و فیلم "آخرین کنترل کننده هوا" نیز وظیفه اصلی آواتارها محسوب شده است) و در آیین ایلومیناتی نیز از نشانه ها و نمادهای برجسته به شمار آمده است.(نگاه کنید به کتاب و فیلم " فرشتگان و شیاطین") از همین روست که سمبل ها و آیین های شرک آمیز در مجموعه داستان ها و کمیک استریپ ها و کارتون های "آواتار" (که متاسفانه در شبکه رسمی ویدئویی کشور نیز دوبله و توزیع شده است) و همین فیلم جیمز کامرون به وفور دیده می شود. از جمله اینکه تنها آواتارها می توانند عناصر اصلی طبیعت یعنی هوا و آب و خاک و آتش را در اختیار بگیرند و در این میان از خدا و آفریننده هستی و قادر متعال خبری نیست! و نیرویی دیگر که جهان مادی را متعادل می کند همانا تحت عنوان "جهان ارواح"شناسانده می شود که گویا قدرت های ماورایی و متافیزیکی آواتارها و کنترل کننده ها از همان جهان می آیند. در مجموعه کارتونی "آواتار"، قهرمان داستان برای یافتن راه چاره و مقابله با دشمنان خود، از همین جهان ارواح و مشخصا روح اژدها کمک می گیرد و از طرف دیگر بخشی از تعادل جهان را ارواح ماه و اقیانوس برقرار می سازند. به این ترتیب افسانه پردازان کابالیست در فیلم و مجموعه کارتون "آواتار" حتی شرک مضاعف خویش را نیز به توان 2 رسانده اند که برای خلق و خلاقیت و خالق بودن، هیچ حد و مرزی در تصورات و تخیلات خویش قائل نیستند. خدا در فیلم "آواتار" ساخته جیمز کامرون، درختی مقدس به نام "ایوا" است که آن را مادر عظیم الشان می خوانند و همه خواسته های خود را از او می خواهند. آنها براین باورند که همه زندگی و مرگ را از ایوا می گیرند و مردگانشان نزد او هستند.(همان اعتقاد و باوری که الهیون در مورد خداوند دارند). همین ایواست که قدرت دارد تا آدم ها را در قالب انسانی بمیراند و در قالب اواتار دوباره زنده نماید. همان طور که در انتهای فیلم درمورد قهرمان داستان به نام جیک سالی انجام می دهد و برای همیشه سالی به عنوان یک انسان می میرد و در فالب یک اواتار دوباره متولد می شود. (آنچه در باورهای موحدان تنها از خداوند برمی آید و به جز آن شرک محسوب می شود). آنها حتی صدای ارواح اجدادشان را با اتصال به شاخه های ایوا می شنوند. اما این تنها اعتقاد آواتارها نیست. انسان ها هم همه لشکرکشی خود به پاندورا(مکان زندگی اواتارها) را برای دستیابی به منابع طبیعی بی پایانی که می گویند در زیر این درخت قرار دارد، انجام داده اند. دکتر گریس آگوستین(مسئول پروژه ساخت اواتار مصنوعی) در یکی از آخرین دیالوگ هایش برای متقاعد کردن "پارکر سلفریج" (مسئول پروژه علمی تسخیر پاندورا)، پرده از کشف علمی حیرت آوری درباره درخت مقدس یا ایوا برمی دارد، به این شرح که ریشه های آن با اتصالات الکتروشیمیایی با ریشه های سایر درختان پاندورا و از آن طریق به مغز اواتارها متصل شده که یک شبکه گسترده ای از اطلاعات و خاطره ها بوجود می آورد و می تواند اطلاعات مضاعف را دان لود یا آپ لود نماید که از این طریق می توان به آن شبکه وارد شد. همین درخت مقدس ایواست که به خاطر درخواست یا به اصطلاح دعای جیک سالی، همه گونه های موجودات پاندورا را به کمک اواتارها می فرستد تا با ارتش زمینی ها مقابله کنند و به همین طریق آنها را نابود می سازند.(نوعی فراخوان تارزانی؟!) اما با جستجو و تفحصی در مکاتب جعلی و انحرافی، می توان رد پای این نوع تفکر را در کتب کابالیست ها یافت. (همانطور که پیش از این در همین مقاله ذکر کردم) در ایدئولوژی کابالا (نوعی فرقه صهیونیستی) همه قوای خالق را در توالی لایه های یک درخت تصویر می کنند که شرح آن را در کتاب "باهر" از مکتوبات این فرقه می توانید ملاحظه نمایید.در کتاب "زهر" از دیگر کتاب های کابالا نیز در این باره نوشته شده: "... سفیرات یا چهره های متعدد خالق در درختی عرفانی بنا شده که هر یک شاخه ای از ریشه مرسوم آن را نشان می دهد که البته ناشناخته و غیرقابل شناخت نیز هست. اما "ان سوف" تنها ریشه مکنون همه ریشه ها نیست بلکه افزون بر اینها، شیره این درخت نیز به شمار می رود. هر شاخه نوعی صفت را نشان می دهد و در خود و از خود وجودی ندارد بلکه به فضیلت خدای مکنون یا "ان سوف"، هستی می پذیرد. این درخت خالق نیز همان قسم که نشان می دهد، اسکلت عالم خلقت نیز می باشد، این درخت در تمامی خلقت رشد می کند و شاخه های خویش را برهمه شبکه ها و شاخه ها و عواقب آن می گستراند. همه اشیاء موجود و دنیوی تنها به لطف امری مربوط به قدرت سفیرات وجود دارند که در تمامی آنها زنده و عمل می کند..." تاکید شرک آمیز برربوبیت درخت در فرقه کابالا در مکتوبات مختلف پیامبران آن به چشم می آید. از جمله در بخش "حسیدیسم، آخرین مرحله " از کتاب "جریانات بزرگ در عرفان یهودی" نوشته گرشوم شولوم آمده است: "...در اینجا یک نوع آیین کابالای...درخشید که هواخواهان و مشتاقان بسیاری یافت. این همان عصر کلاوس به معنای قریب در برودی بود نه گوشه عزلتی که به نظر می آمد. این عالم عرضه می دارد بلکه حجره محقری به شمار می رفت که پیروان کابالا در آن به مطالعه و دعا مشغول می شدند. قریب خیلی زود، آن طور که آرون مارکوس، آن را عرضه می داشت، بخشی از منزل پرشور بهشت آسایی را تشکیل می داد که در آن شجره حیات یا درخت زندگی بالیده و به ثمر رسیده بود. ولی نماینده کلاسیک این گرایش را باید ربی شالوم شعرابی دانست که یک کابالایی اهل یمن بود که در اواسط قرن هجدهم در اورشلیم می زیست و در آنجا مرکزی برای پیروان کابالا بنا نهاد که تا امروز نیز وجود دارد..." اما گرشوم شولم (از مورخان و عالمان فرقه کابالا) در کتاب "جریانات بزرگ در عرفان یهودی" درباره "آواتار" یا همان "آگادا" می نویسد: "در آگادای(همان اواتار) کابالایی، رخدادها در مرحله فوق العاده گسترده ای به وقوع می پیوندند، مرحله ای که با افق کیهانی، زمین و آسمان در آگادای کهن در تلاقی بودند. اما اینک اهمیت بیشتر، برروی عناصر آسمانی متوجه است که بیش از پیش مطمح نظر است. همه رخدادها، ابعاد غول آسا و اعتباری گسترده تر تلقی می شوند، مراحل قهرمانان آگادای کابالایی به وسیله دست غیبی و قوای مکنون هدایت می شوند و تحت سیطره های رمزی و اسطوره ای هستند که اعمال آنها نیز همزمان بر عالم برین، اثر می کند..." براساس نوشته های کتب بالینی فرقه کابالا مانند "زوهر" یا "باهر"، اسطوره "آگادا" یا همان "آواتار"، پیوند های ناگسستنی با آموزه های مسیحایی / صهیونی و آرمان های آخرالزمانی این فرقه دارد که از همان قرون اولیه پیدایش آن، در اروپا نضج داده شد و در سازمان های فراماسونری تحت عناوین حکومت جهانی تبلیغ شد که امروزه با نام "نظم نوین جهانی" شناخته می شود. گرشوم شالوم درباره پیشرفت تفکر آخرالزمانی کابالایی از قرون اولیه هزاره دوم در اروپا می نویسد: "...جریان نوینی به نحوی عمیق در حیات متزلزل یهودیان آلمانی در قرن دوازدهم اثر گذاشت و آن را هدایت کرد و نقش محکمی بر خصایص ادبیات آن برجای نهاد. روح این آثار حتی به نوعی در براهین نیمه فلسفی نافذ افتاد و افسانه ها و اسطوره های کهن در خلال قطعات و فقرات مزبور گردآوری شد...قوای این حرکت دینی بلافاصله در صورت ترجمه ها و پذیرش مواجید شهودی ودر مکاشفات مربوط به آخرالزمان و مسیحا گرایی و هبوط قوای اهریمنی شرارت جلوه می کند..." مکتب کابالا کارکرد احیا و ترویج آرمانهای مسیحایی آخرالزمانی را در اوایل هزاره دوم به دست گرفت و این آرمانها در بنیاد تحریکات جنگافروزانه صلیبی سده سیزدهم و تکاپوهای شِبهصلیبی و نوصلیبی سدههای پسین جای داشت. در سده چهاردهم میلادی، هستههای فرقه کابالا در جوامع یهودی سراسر جهان، به ویژه در بنادر ایتالیا، گسترده شد. از طریق ایتالیا، که قلب جهان مسیحیت به شمار میرفت، پیشگوییهای اسرارآمیز درباره ظهور قریبالوقوع مسیح و استقرار سلطنت جهانی او، به مرکزیت بیتالمقدس، رواج یافت و دربار پاپ در رم و سایر کانونهای فکری و سیاسی دنیای مسیحی را به شدت متأثر ساخت. در تمامی این دوران منجمین بانفوذ یهودی، یکی پس از دیگری، درباره ظهور قریبالوقوع «ماشییَح» (مسیح) پیشگویی میکردند. یک نمونه گرسونیدس، نوه نهمانیدس، است که ظهور مسیح بن داوود را در سال 1358م. پیشبینی میکرد. از طرف دیگر براساس مکتوبات تئوریسین های کابالیست،نهضت "حسیدیسم"(به عنوان آخرین مرحله کابالا) سرانجام به تفکرات آخرالزمانی راه می یابد و می تواند دلیلی بر آرماگدون گرایی کابالیست ها باشد. در همان بخش از کتاب "جریانات بزرگ در عرفان یهودی" در این باب آمده است: "...افتخار آن (حسیدیسم) است که با این روح اشتیاق وافر تشخص می یابد که تشریح گشت و در عین حال با اظهار آراء کهن در خصوص فطرت خالق که در همه اشیاء موجود است، به توجیه خویش مبادرت ورزید. ولی این اشتیاق چیزی نبود مگر اشتیاق به مسیح گرایی مبتنی بر مسیح منجی..." در سکانس های پایانی فیلم "آواتار" نیز علیرغم طرح اندیشه های شبه عرفانی کابالا و تمسک به آیین های دعا و مانند آن در کنار درخت مقدس ایوا، اما در نهایت، اواتارها به سرکردگی منجی خود یعنی جیک سالی اواتار، به نبرد آخرین با ارتش زمینی ها (یا همان ضد مسیح و دجال) می پردازند که در این راه، ایوا یعنی همان درخت مقدس و نیروی اصلی با تمام قدرت طبیعت به کمکشان می آید. یعنی در پایان همه نیروهای طبیعی نیز در پشتیبانی از منجی موعود قرار می گیرند. منجی که اینک براساس آموزه های کابالایی ترکیبی از انسان امروز و آدم / حیوان های باستانی و نیروی طبیعت مادی است. از این جهت فیلم "آواتار" با پروژه آخرالزمانی "2012" پیوند محتوایی و تئوریک برقرار می سازد و گویا "2012" در امتداد آن بنا شده است و در واقع پسر بچه نجات بخش فیلم "2012" به نام "نوح"، خود یک آواتار است که در دشوارترین لحظه بین و مرگ زندگی نژاد بشر و سایر موجودات زنده، نقش منجی گرایانه خویش را ایفا می کند. با مطالعه این سطور، حضور واضح اندیشه کابالیستی را در محور قصه "اواتار" می توان دریافت و با مطالعه دیگر متون کابالیست ها، قرابت های دیگری نیز می توان بین باورهای آنها و درونمایه فیلم "اواتار" یافت. این نشان می دهد که همچنان جیمز کامرون در طی این سالها بر سینمای ایدئولوژیک خویش پای فشرده است. آنچه که پیش از این در آثاری همچون "ترمیناتور"، "ترمیناتور2: روز داوری"، "ورطه" و حتی "تایتانیک" به صورت تفکر آخرالزمانی و آرماگدونی به نمایش درآمده بود. اما کامرون پس از "تایتانیک" و به خصوص در دو اثر مستندی که برای "سیمخا جیکوبوویچی" (مستند ساز یهودی کانادایی) تهیه کرد یعنی " گور گمشده مسیح" و "راز گشایی مهاجرت یهودیان" (که حتی نریشن اش را خود کامرون گفت) تمایلات کابالایی خود را آشکارتر ساخت [ دوشنبه 90/1/15 ] [ 7:2 عصر ] [ هجوم ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |